یادمان باشد اگر خاطزمان تنها شد
طلب عشق زهر بی سرپایی نکنیم
دل من سرگشته توست نفسم آغشته توست
به باغ رویاهام چو گلت گویم در آب و آیینه چو مه ات گویم
تو ای پری کجایی
در رفاقت یک دل و یک رنگ باش
قالی از چند رنگ بودن زیر پا افتاده است
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است
از این چه سود که بر من در قفس باز است
می گویند که شیشه ها احساس ندارند اما وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم
دوستت دارم آرام گریست